میثم دهبان زاده، زندانی سیاسی با نگارش نامهای از زندان قزلحصار کرج، نسبت به بازداشت کوثر دهبان زاده، خواهر خود به عنوان ابزاری برای فشار بیشتر بر خود و خانوادهاش، اعتراض کرد. این زندانی تاکید کرد که خانم دهبان زاده تنها به دلیل حمایت و پیگیری قضایی پرونده برادرش دستگیر و به بازداشتگاه اداره اطلاعات شیراز موسوم به پلاک ۱۰۰ منتقل شده است.
به گزارش خبرگزاری هرانا، ارگان خبری مجموعه فعالان حقوق بشر در ایران، میثم دهبان زاده، زندانی سیاسی از بازداشت خواهرش به عنوان ابزاری برای فشار بیشتر بر خود و خانواده دهبان زاده انتقاد کرد.
او در نامه ای از زندان قزلحضار کرج نوشت که بازداشت کوثر دهبان زاده، صرفا به دلیل حمایت و پیگیری قضایی پرونده وی صورت گرفته است. به نوشته این زندانی سیاسی، این فشارها پیشتر منجر به دو بار سکته قلبی مادرش شده و اکنون دستگیری کوثر وضعیت مادر خانواده را به مراتب بدتر کرده است. متن این نامه که نسخه ای از آن در اختیار هرانا قرار گرفته است، عینا در پی میآید:
«در شهر و خانوادهایی مذهبی_سنتی به دنیا آمدیم و رشد کردیم ، تماماً تحت آموزش و تربیت خانوادهای که بیش از ده نفر آنها پیوسته در جبهه بودند و اغلب جانباخته و پرپر شده همان جنگ شده بودند.
از کودکی و نوجوانی یاد گرفتیم که غیرتی و متعصب باشیم از نوع “ناموس پرستی” که نکند تارِ مویی از آنها بیرون باشد و یا زبانم لال از مدرسه تا خانه را تنها بیایند …چرا که ما خانواده شهیدیم!!
وقتی تصویر “آقا” از تلویزیون پخش میشد اگر صلوات نمیفرستادیم گناهکار ، و اگر سوال خارج از عرفی میپرسیدیم و یا حرفی “آنچنانی” میزدیم ، اخطارهای فوری از نزدیکترین کسان خود دریافت میکردیم که همراه بود با تهدید و تحقیر و تخفیف و…!
در عین حال ، شبهایی بود که چیزی برای خوردن نداشتیم ، حتی لقمهی نان! زیر سقف آسمان با شکم گرسنه در منزل سرایداری “عکس در ماه” را ستایش میکردیم.
آرزویمان جان دادن برای همین “نظام مقدس” بود، با پاهای برهنه که بعضا تا مغز و استخوان بریده میشد، گریه و زاریمان برای بچههای مظلوم فلسطین بود و از خدا نه یک جفت دمپایی که سلامتی و صحت ” آقا” را طلب میکردیم.
با دیدن اقوام سپاهی (دایی و عمو و…) به خود میبالیدیم ، به ویژه وقتی میدانستیم برای جنگ با “ضد انقلاب” به ماموریت رفتهاند و آرزو میکردیم که هر چه زودتر بزرگ شده مثل آنها، در روزهای سخت از مردم و امنیت کشورمان دفاع کنیم!!
برای نماز به مسجد میرفتیم ، بر روی فرشهای نرم که مثل موکتهای زبر خانهیمان، زانوهایمان را نمیخراشید و بخاریهای آن بر خلاف علاءالدین خانهیمان، بجای گازهای خفه کننده و بوی دود، گرما تولید میکرد؛ شعار مرگ بر ضد ولایت فقیه سر میدادیم!!
باری… گذشت. و خود وارد جامعه شدیم، در کمال حیرت و درد، دیدیم که همه چیز دروغ بود و خنجری از فریب در پشتمان فرو رفته… به ویژه در دی ماه ۹۶ شاهد کسانی بودیم که در خیابانها برای اعتراض آماده بودند. آنها هم جوانانی امثال من بودند، یعنی همان “ضد انقلابهایی” که خویشان من هم در ردیف “سپاهیان انقلاب” برای کشتن آنها میرفتند.
وقتی از دانشگاه فارغالتحصیل شده و به موج بیکاران و “زیر خط فقرهای تحصیل کرده” پیوستم تازه با شرایط فاجعه بار اجتماعی مردمان آشنا شده و مثل همه جوانان در صدد اعتراض به شرایط موجود و استیفای حقوق پایمال شده خود برآمدم، فلذا در زمره “ضد انقلابهایی” در آمدم که جزء سرپناهی، شغلی شرافتمندانه و یا ذرهای کرامت، حقوق انسانی و آزادیهایشان چیز دیگری نمیخواستند و تنها به همین جرم در خیابانها و خانههایشان آماج گلولهها قرار میگرفتند و یا بر چوبههای دار حلق آویز شده و در زندانها مورد شدیدترین بیرحمیها قرار میگرفتند…
حال پس از آنها، در سال ۱۳۹۹ نوبت من شد که سوژه وحشیگریها و جنایات این خدانشناسان “ولایی” قرار گیرم.
از این که امثال من در چنان محیطی به یک مخالف سیاسی، ضد ولایت فقیه و به قول خودشان “ضد انقلاب” مبدل شده بودم، بسیار کینه به دل گرفته و انتقام میگرفتند. مستقیم یا غیرمستقیم خانوادهام (پدر، مادر، خواهرم کوثر) را تحت فشار قرار میدادند و از هیچ رذالت و فشاری کوتاهی نکردند. چه در مورد خودم در زندانهای (اوین ، مرکزی یاسوج، گوهردشت، تهران بزرگ و قزلحصار) و یا انفرادی و تبعید و … و چه در مورد خانوادهام که در تازهترین مورد اقدام به دستگیری خواهرم (کوثر) کردهاند و برای ارعاب و فشار بیشتر بر من و خانوادهام او را دستگیر و مستقیم به دخمههای انفرادی زندان شیراز بردهاند در حالی که جز علاقهاش به من (علاقه هر خواهر به برادرش) هیچ جرم دیگری ندارد و جز نترسیدن در پیگیری کارهای قضائی من هیچ کار “خلاف شرعی” را مرتکب نشده است.
فشارهای این جانیان اطلاعاتی پیشتر منجر به دوبار سکته مادرم شد و حال با دستگیری کوثر (جگر گوشهمان و از قضا کمک کار خانواده در تهیه داروهای مادرم) به حمله قلبی دیگری رسیده. البته از این جانیان هر جنایتی بر میآید و درست به همین دلیل هم بدون هیچ اطلاعی و در بیخبری کامل او را به سلولهای انفرادی منتقل کرده تا هر بلایی که میخواهند بر سر او بیاورند و وادارش کنند که آنچه میخواهند را اعتراف کند ولی این وحوش اطلاعاتی هم میدانند که جز اعتراف به این که خواهر من است از او چیزی نخواهند شنید. اگر چه نوید افکاری را هم فراموش نکردهایم که در همان جا و با وجود بیگناهی مظلومانه بر چوبه دار بهشهادت رساندند.
حال از همه وجدانهای بیدار میخواهم که صدای خواهرم ( کوثر دهبانزاده) باشند.
هرچند من و خواهرم، از همه جگرگوشگانِ میهنمان که آنها هم بیهیچ گناهی به شهادت رسیدند، عزیزتر نیستیم.
زندانی سیاسی میثم دهبانزاده
مهر ۱۴۰۳ زندان قزلحصار»
در خصوص نویسنده این نامه گفتنی است، وی هم اکنون دوران محکومیت خود را بدون برخورداری از حق درمان در زندان قزلحصار کرج سپری میکند.
او در تاریخ سی خردادماه سال جاری، در رابطه با پرونده آتش سوزی زندان اوین، توسط شعبه ۱۱۴۸ دادگاه کیفری دو تهران به ریاست جبار جوادی، از بابت اتهام تخریب اموال به شش سال حبس و ۷۴ ضربه شلاق، از بابت اتهام اخلال در نظم زندان شانزده ماه حبس و ۷۴ ضربه شلاق و از بابت اتهام سرپیچی و تمرد از دستور مامورین به شانزده ماه حبس محکوم شد. این زندانی سیاسی در مرداد سال ۱۴۰۲ نیز، توسط دادگاه انقلاب تهران به شش سال حبس، منع خروج از کشور و محرومیت های اجتماعی محکوم شده بود.
کوثر دهبان زاده، خواهر وی در تاریخ ۶ مهرماه ۱۴۰۳، توسط نیروهای امنیتی در شیراز بازداشت و به انفرادی بازداشتگاه اداره اطلاعات شیراز منتقل شد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر