اینترنشنال
«لباسهای مرا بر روی تنم پاره کردند، چشمهایم را بستند، دست و پایم را با زنجیر به تخت آهنی بستند و شکنجه وحشتناک مرا شروع کردند. با کابل به زیر پاهایم شلاق زدند، پاهایم خیلی وحشتناک متورم و کبود شده بودند. این قدر مرا شکنجه کردند که دیگر هیچی را احساس نمیکردم، تمام تنم بیحس شده بود و دیگر اختیار جسمم را نداشتم.»
این متن یکی از نامههای زینب جلالیان، زندانی سیاسی کرد، متولد ۱۳۶۱ است که از آذر سال ۸۶ در زندان به سر میبرد، او سنگینترین حکم (حبس ابد) را در میان زندانیان سیاسی زن در ایران دارد.
زینب جلالیان متهم به «محاربه» از طریق «اقدام مسلحانه علیه جمهوری اسلامی، عضویت در حزب پژاک، حمل و نگهداری سلاح و تجهیزات نظامی، فعالیت تبلیغی به نفع گروههای مخالف نظام» شد، در حالیکه به هنگام بازداشت مسلح نبوده و هیچ نوع تجهیزات نظامی از او کشف نشده است. ابتدا به اعدام محکوم شد؛ حکمی که بعدا با یک درجه تخفیف تبدیل به حبس ابد شد.
این زندانی سیاسی در یکی دیگر از نامههایش از زندان خوی مینویسد: «من ۱۱ سال است در زندانهای جمهوری اسلامی به سر میبرم و علیرغم همه بیماریهایم هیچ وقت از این رژیم تقاضا نکردهام مرا به پزشک ببرد. اول از همه چشمهایم بیمار شدند، بعد رودهام، بعد کلیههایم، بعد ریههایم، بعد دهانم برفک زد، بعد فشار خونم و حالا دندانهایم خراب شده است و من مجبورم درد زیادی را تحمل کنم. من به عنوان یک زندانی سیاسی از ابتداییترین حق و حقوق برخوردار نیستم. همیشه با دردهایم کنار آمدهام، مثل مادری که کودک ناآرام و بیمارش را با لالاهایی آرام کرده، دردهایم را آرام کردهام.»
دنیز جلالیان، خواهر زینب در گفت و گو با کاوه کرمانشاهی، فعال حقوق بشر میگوید: «زینب در ملاقاتها و تماسهای تلفنیاش با مادر و پدرم مجبور است در حضور ماموران فارسی صحبت کند. در حالی که زبان مادری او کردی است و اصلا مادرم فارسی نمیداند و این یکی از دلایلی است که او طی این ۱۴ سال تنها یک بار زینب را ملاقات کرده است. مادرم میگوید این چه ملاقاتی است که ۱۰ بار باید درخواست بدهیم و اگرهم یک بار قبول کنند، اجازه در آغوش گرفتن و صحبت کردن با فرزندم را به من نمیدهند.»
پدر زینب جلالیان در گفت و گویی با بیبیسی میگوید: «گفتند آدم سیاسی است برای همین مرخصی نمیدهیم، بعد خودشان چند بار گفتند سند آماده کن برای مرخصی. آماده کردیم اما دروغ گفتند و مرخصی ندادند. میرویم دادگاه پیگیری، میگویند برو به جهنم، چرا آمدی. دختر را از بیست سالگی تا الان، در زندان نگه داشتهاند و یک روز هم مرخصی ندادند.»
در اسفند سال ۱۳۹۴ اعزام او به بیمارستان را مشروط به گروگان نگهداشتن یکی از اعضای جوان خانوادهاش کردند.
نرگس محمدی، فعال حقوق بشراز دیدارش با او در زندان چنین نوشته است: «چهرهاش را هنوز به خاطر دارم. چشمانش پرنفود بود، ارادهای آهنین داشت، حرف زدنش دقیق و شمرده بود و زندان را به معنای واقعی کلمه هیچ میانگاشت. زینب میگفت سلول من منفذی به بیرون نداشت و بعد از ماهها، روز و شب از دستم رفت. یکبار تصور کردم شب است، دندانهایم را شستم تا بخوابم. زندانبان در را باز کرد گفت بیا بیرون. گفتم میخواهم بخوابم. گفت بیا بیرون. از راهرو رد شدم در را باز کردم ، آفتاب وسط آسمان بود.»
این زندانی سیاسی در نامهای به مناسبت هشتم مارس (اسفند ۱۳۹۷) روز جهانی زن، نوشت: «من پشت این دیوارهای بلند زندان به این امید زندهام که روزی با آغوشی پر از گل یاس به سویتان بیایم و سر تعظیم در برابرتان فرود بیاورم و به قلب مهربانتان یک شاخه گل یاس تقدیم نمایم.»
زینب جلالیان پس از انتقالهای متوالی به زندانهای خوی و قرچک و کرمانشاه که همراه ضرب و شتم بوده، اکنون در زندان یزد است.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر