ماهنامه خط صلح
یکی از زنان مددکار اجتماعی که تجربهی سالها کار در حوزهی توانمندسازی زنان کارتنخواب ایرانی را در کارنامهی کاری خود دارد، زمانی از زبان روزمرهی زنان کارتنخواب چیزی فهمید که به او کمک کرد در یک لحظه بخش عریان و تکاندهندهای از زندگی روزمرهی این زنان را در تناوب یک عبارت بفهمد. در ابتدا او متوجه شد این زنان در زبان خود بسیار از ترکیب «فروختهشدن»، «آدمفروشی»، «مرا نفروش!» و «ممنون از اینکه ما را نفروختهاید» استفاده میکنند. این زنان وقتی میخواستند از مددکاران اجتماعی یا نهادها و گروههایی که به این زنان خدمات ارائه میکردند، تشکر کنند، به آنها میگفتند: «ممنون که ما را هیچوقت نفروختهاید.» مددکار اجتماعی تعریف میکرد در ابتدا از تناوب و تکرار مصدر «فروختن» و صرف فعل آن و عبارات حامل آن کمی تعجب میکرده و با خود میاندیشیده که استفاده از مصدر فروختن در ادبیات و زبان روزانهی این زنان کاربردی نمادین و فیگوراتیو دارد. به مرور اما با بیشتردانستن زندگی آنان و کنار هم قراردادن خردهروایتهای زیست روزمرهی این زنان به این نتیجه رسیده که آنان در تمام عمرشان به معنای واقعی کلمه بسیار مبادله شدهاند و این فروخته و مبادلهشدن بیش از آنکه جنبهای نمادین و فیگوراتیو داشته باشد، اتفاقاً بسیار واقعی بوده و جنبهای کاملاً کاربردی و تحتالفظی داشته.
در واقع آن بخش عریان، هولناک و ناباورانه این است: زنان کارتنخواب در زندگی خود از سوی خانواده، پدر و مادر، برادر و خواهر، شوهر یا شریک جنسی به معنای واقعی کلمه فروخته شده بودند. این فروختهشدن البته بسیاری جنبههای نمادین هم دارد. اعتماد این زنان، کرامت انسانی و عزتنفس آنان، زنانگی آنان، اراده و آزادی آنان، محدودهی تن و حرکت و حریم خصوصی این زنان در تمام عمرشان به تاراج رفته بود؛ پس با درنظرگرفتن چنان تجربههای هولناک زیستی و اجتماعی هیچ ناباورانه نیست اگر زبان این زنان از مصدر فروختن تغذیه و اشباع شود.
فارغ از آنکه این زنان در طول زندگی خود تا چه اندازه با موانع، مشکلات و نابهسامانیها و وضعیتهای خطیر هولناک مواجه شدهاند، درونیشدن و پذیرفتن آنکه ارزش زندگی آنان قابل معاوضه است، یک مرحلهی دیگر ورای همهی آن چیزی است که میتوانیم از زندگی و زیست روزانهی این زنان تصور کنیم. تجربهی فروختهشدن برای انسانی که در چنان وضعیتی قرار نگرفته، غیرقابل فهم است. چنان وضعیتی باید بسیار فراتر از تحقیر، وحشت و هول، و ناامنی در آستانهی یک وضعیت تماماً غیرقابل پیشبینی و ناتوانی محض در ازدستدادن کامل قدرت تعیین سرنوشت خود باشد. در واقع در برابر آنچه در حدود تجربهی این زنان از زیست و زندگی و مناسبات آن قرار گرفته، هر شرح و توضیحی بیش از اندازه ناکافی و ناتوان است. آنچه این زنان تجربه کردهاند، در نهایت و در موجزترین توضیح افول و سقوط تمامعیار و کامل از وضعیت و موقعیت انسانیست و شاید بهتر باشد همینجا تلاش برای شرح این وضعیت را به دلیل نداشتن امکان تجربهی هولناک آن تمام کنیم.
اما فراتر از این، یعنی علاوه بر آنکه حالا دیگر میدانیم زنانی با تجربهی فروختهشدن، مورد مبادله قرارگرفتن، با چیزی در ازای خود معاوضهشدن زبانی دارند سرشار از صرف فعل فروختن، میتوانیم بفهمیم ظرافتهای کار با زنانی از این دست در کدام کنه و زاویهی غیرقابل دسترسی و دور از دیدرس قرار گرفته. برای انسانی که در تمام عمرش در موقعیت تعویض و مبادله و کالابودن و کالاشدن قرار داشته، تنها عبور از یک مرز میتواند او را به تجربههای زیست انسانی بازگرداند؛ عبور از مرز شیءشدن و شیءبودن؛ یعنی احترامدیدن، مورد کرامت قرارگرفتن، امنیتداشتن، و عضو گروه یا باهمستانی شدن، و در نهایت تولید؛ چیزی از خود خلقکردن که میتواند یک کیسهی سادهی پارچهای، یک تابلوفرش کوچک، یک لیف حمام یا یک شالگردن بافتنی باشد. اگر هم بتوانند تمامی این مراحل را به خوبی پشت سر بگذارند، آخرین مرحلهی بهبود و بازگشت جایی است که بتوانند به دیگرانی شبیه خود کمک کنند و از این راه به خودشکوفایی برسند.
تجربهی مددکاران اجتماعی در این حوزه هم معمولاً تکرارکنندهی همین ایده است. زنان کارتنخوابی که اغلب از اعتیاد هم رنج میبرند، زمانی میتوانند از وضعیت کارتنخوابی و اعتیاد فاصله بگیرند که علاوه بر داشتن امکانات دارویی و خدمات اولیهی درمانی و وسایل اولیهی زندگی عضو گروه یا مجموعهای شوند؛ بتوانند کنار گروهی از آدمهای شبیه خود بنشینند، فنجانی چای بنوشند و احساس اعتماد کنند؛ احساس کنند کرامت انسانی دارند یا کسانی آن کرامت را پاس میدارند؛ احساس کنند محترمند و اینکه ــچه به معنای واقعی و چه نمادینــ فروخته نخواهند شد.
بسیاری از فعالیتهای مدنی و نهادهای غیردولتی که بر کاهش آسیبهای اعتیاد و کارتنخوابی زنان متمرکز است، بدون درنظرگرفتن آنکه چگونه این زنان میتوانند به اجتماع برگردند و چه عواملی مسیر رسیدن این زنان را به وضعیتی تحملشدنی در اجتماع هموار میکند، موفق نخواهند شد. تنها فراهمکردن دارو یا سرپناه موقت، بدون درنظرگرفتن آنکه این زنان چگونه باید به فردای خود بیندیشند، بدون درنظرگرفتن آنکه بسیاری از این زنان تنها با تصور آینده دچار شرم و اضطراب عظیمی میشوند، بدون آنکه بدانیم بسیاری از این زنان در تمام لحظات زندگی احساس تنهایی مطلق و فهمیدهنشدن میکنند و بدون ساختن شبکهای حمایتی و دایرهای همتجربه و همگذشته که این زنان بتوانند به آن مدام بازگردند، به سرانجام نخواهد رسید. تنها آن دسته از مددکاران و کنشگران، نهادها و سازمانهایی میتوانند با اطمینان بگویند زنانی را از کارتنخوابی و اعتیاد به مسیر زندگی عادی بازگرداندهاند یا قادرند زنانی را به جامعه بازگردانند که نقشهی این راه را بدانند، به مرزهای فهم آن انتقال هولناک عظیم از انسان به کالای مبادله، نزدیک شوند، آن وضعیت را به دقت بررسی کنند و برای هر پیچوخم آن چارهای اندیشیده باشند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر