سارا کشکولی معلم ایرانی در مدرسهای بینالمللی در شهر گابورون در پایتخت بوتسواناست. او معلم هنر است. بوتسوانا کشوری است در جنوب آفریقا با جمعیتی کمتر از سه میلیون نفر. اکثریت مردم این کشور هم مسیحی کاتولیک هستند. یک سال و نیم است که سارا کشکولی در این مدرسه در حال تدریس است و خودش از آزادی و شادی و رقصیدن مردم، دانشآموزان و معلمان در این کشور میگوید. ما در ماهنامه خط صلح هم او را از روزانه های معلمیاش در آفریقا در شبکههای اجتماعی پیدا کردیم. از او خواستیم که با ما در مورد معلمی در بوتسوانا و تفاوتهایش با ایران و همچنین جایگاه معلمی در این کشور بگوید. بحث به جایگاه دین در مدرسه و آموزشهای جنسی و همنشینی فارغ از جنسیت دخترها و پسرها در مدرسه ابتدایی در کنار هم کشید. نتیجه شد آنچه که اینجا منتشر میشود.
مشروح گفتگوی ماهنامه خط صلح با سارا کشکولی، معلم ایرانی در شهر گابورون بوتسوانا را در ذیل میخوانید:
چه شد که در بوتسوانا معلم شدید؟
من ۴ سال در ترکیه زندگی کردم و تصمیم داشتم که به همراه همسرم به کانادا بروم. آشنایی به ما پیشنهاد داد که کشوری هست در جنوب آفریقا به نام بوتسوانا و مدرسهای بینالمللی هست که نیاز به معلم و نیروی جوان و فعال و پر انرژی دارد. او گفت که با توجه به رزومهای که شما دارید، به درد آنجا میخورید. ما اسم بوتسوانا را تا به آن زمان نشنیده بودیم و همان موقع فهمیدیم کجاست. همان لحظه تصمیم گرفتیم. چون معلمی آنهم در مقطع ابتدایی برای من بسیار جذاب بود. به نظرم خیلی تجربه جذابی میتوانست باشد. اینکه فکر کردیم که اگر بخواهیم به آمریکا یا کانادا برویم، باید از صفر شروع میکردیم و باید دنبال مدرک میبودیم و سالها کار میکردیم تا احیانا به جایی که میخواهیم برسیم. فکر کردیم که جایی هست که به ما احتیاج دارد و چرا ما به همانجا نرویم؟ هر دو کلا به خاطر مدرسه به بوتسوانا آمدیم. یعنی اگر مدرسهای وجود نداشت، ما به بوتسوانا نمیآمدیم.
آیا شما در ایران هم سابقه تدریس داشتید؟
در آموزش و پرورش خیر. ولی در آموزشگاهها و موسسات تدریس کردهام.
چه تدریس میکردید؟
زبان فرانسه
شما هم در ایران در موسسات و آموزشگاهها تدریس کردهاید و هم در بوتسوانا در حال تدریس در مقطع ابتدایی هستید. بزرگترین تفاوت میان این دو تجربه زیستی از نظر شما چیست؟
من اینجا آزاد آزادم. میتوانم به صورت مستقل هر کاری میخواهم بکنم. هرچه میخواهم به شاگردانم یاد بدهم. از محیط زیست تا حقوق زنان و تساوی زن و مرد و هر چیزی که دوست دارم را میتوانم به بچههایم بگویم و کسی نمیآید که بگوید چرا این حرف را به این بچه میزنی؟! میتوانم بگویم که به چیزی اعتقاد دارم و یا ندارم. بچه و دانشآموز هم میتواند به راحتی این حرف را بزند. ولی در مراکز آموزشی در ایران ما امکان چنین آزادیای را نداریم. تفاوت بسیار و از زمین تا آسمان است. همینکه دختر و پسر میتوانند کنار هم بنشینند، خیلی مسئله مهمی است که من خودم هرگز آنرا تجربه نکرده بودم.
این مقطع ابتدایی چه سنینی را در بوتسوانا شامل میشود؟
از شش سال تا دوازده سال
از آزاد بودن سخن گفتید. این آزاد بودن در تدریس شما و روش آن چقدر تاثیر دارد؟ تدریس در آنجا معلم محور است یا دانشآمور محور؟ قدری توضیح بفرمایید.
مدرسه ما بینالمللی و خصوصی است و با مدارس دولتی در اینجا متفاوت است. اینجا در مدارس دولتی همان سیستم معلم محوری که ما در ایران هم داریم برقرار است و با همان روش پیش میروند. ولی در مدارس خصوصی و بینالمللی مسئله متفاوت است. اینجا سعی میکنند که از روشهای جدید هم استفاده کنند. یعنی هم سیستم معلم محور است و هم دانشآموز محور. در بوتساوانا مدارس خصوصی میتوانند روش تدریس در مدرسه را خودشان تعیین کنند. مثل ایران نیست که فرد باید از هفت خوان رستم بگذرد و یا اینکه ملزم باشد از روش خاصی پیروی کنند.
مدرسه ما زیر نظر کمبریج است و روش کلی و امتحانات بر این اساس است. ولی در عین حال معلم آزادی این را دارد که تغییراتی را ایجاد کند. یعنی مثلا اگر ما نیم ساعت به روش کلی کلاس را اداره میکنیم، من به عنوان معلم هنر میتوانم بازی و نمایش و هر روشی که خلاقیت ایجاد میکند را استفاده بکنم. من امکان این را دارم که کلاسم را بیرون مدرسه و یا در حیاط مدرسه برگزار کنم. اینطور نیست که حتما باید این روش خاص پیش گرفته شود.
در مدارس دولتی در اینجا درسهای روتین و مشخصی هست که همانها با روشی قدیمی و سنتی تدریس میشود. ولی اینطور نیست که در مدارس خصوصی و بینالمللی همان روش لزوما استفاده بشود.
یعنی مواد درسی هم تفاوت دارند و یا صرفا مسئله روش تدریس است؟
نه صرفا روش تدریس است. ولی ممکن است برخی از مواد درسی که در مدارس خصوصی هست در مدارس دولتی نباشد.
شما چطور در آنجا به عنوان معلم پذیرفته شدید؟
در بوتسوانا برای تدریس باید مدرک Teaching یعنی مدرک و مهارت معلمی داشته باشید. من مدارک مربوط به رشته هنر را در ایران و ترکیه گرفتم. در کنارش هم مدرک معلمیام را داشتم. یعنی من با این مدرک که نشاندهنده مهارت تدریس هنر به دانشآموز است در اینجا در حال تدریس هستم.
بگذارید قدری وارد فضای کلاس شما بشویم. روابط شما با دانشآموزان چگونه است و فضای کلاس به چه صورت است؟
البته به صورت کلی نمیتوان به این سوال پاسخ داد. هر معلمی روش خودش را دارد. اینجا هم معلمی که به بچهها فشار میآورد و آنها را اذیت میکند هست. چون معلم است و خودش تصمیم میگیرد و این اختیار را دارد. ولی در روش من کلاس کاملا دست بچههاست. یعنی بیش از من، بچهها تصمیم میگیرند چه بکنیم. بچهها باید خودشان تصمیم بگیرند که چه اتفاقی باید برایشان بیافتد تا خوشحالتر بشوند.
البته مقطع به مقطع فرق میکند. من معلم مقطع ابتدایی هستم. بر روی دانشآموزان ابتدایی فشار کمتر است. هرچه مقاطع بالاتر میرود، این فشار مانند همه جا بیشتر میشود.
فضایی که تصویر کردید به خاطر موضوع درسی شما، هنر است و یا در کلاسهای دیگر هم چنین اتفاقی میافتد؟
این فضا به درس هنر بسیار مربوط است. ولی من معلم ریاضی و علوم هم در مدرسه خودمان میشناسم که کلاس آزاد و خوبی هم دارد. از آنسو معلم هنری هم هست که فقط میآید و اصول را آموزش میدهد. یعنی همه چیز به معلم مربوط است و نمیشود پاسخی کلی داشت. ما در مدرسهمان علاوه بر هنر، موسیقی هم داریم و این کلاس موسیقی بسیار فعال است. حُسن مدرسه ما شادی در آن است. یعنی هر روز بچهها در حال تمرین برای اجرا هستند. در مدرسه میرقصند و یا اگر کسی وسط کلاس ریاضی، بخواند و یا برقصد، معلم دعوایش نمیکند. اگر سروصدا کند، معلم دعوایش میکند.
از شادی مدرسه گفتید. بگذارید با تجربه شما در ایران قیاسی بکنیم. به نظر شما تفاوت در کجاست؟
مشکلات اساسی در ایران هست. از همان پوشش که برای مدرسه ابتدایی هست در نظر بگیرید تا آنچه که در مقاطع بالاتر رخ میدهد. در اینجا هم اگر جشن و برنامه و مراسمی هست، با دعا و در سکوت کامل شروع میکنند. ولی در ایران زور و اجبار وجود داشت. به زور مثلا قرآن را سر صف گوش میکردیم. و یا مثلا در مدرسه سازهای موسیقی آورده نمیشد که سازی زده شود. نُت و مباحث مربوط به موسیقی آموزش داده نمیشد. ما نت خوانی را در کلاس موسیقی یاد میگرفتیم. ولی اینجا، دانشآموزان همه نت و موسیقی را میشناسند. ولی ما چی؟! جشنهای ما یا با مداحی بود و یا با روضه! یعنی چیزی برای شادی نداشتیم. یادم هست که ساعتی بزرگی بر دست داشتم. جشن داشتیم. ناظم ما به من گیر داده بود که این آکواریوم چیست که به دستت است؟! ما جوراب سفید نمیتوانستیم بپوشیم. شادی از چیزهای کوچک شکل میگیرد. در مدرسه ما هم نظم و دیسیپلینی که دانشآموز باید داشته باشد هست. ولی شاد است. شما هر جا میروید صدای موزیک میشنوید. وقتی به بچه ها میگویید آرزویت چیست و دوست داری چه کاره بشوی، یا میخواهند خواننده بشوند و یا رقصنده. ولی ما اگر میگفتیم دکتر یا مهندس خوب بود! اگر چیز دیگری میگفتیم مسخرهمان میکردند.
این شادی و رقص و موسیقی ریشه در فضای مدرسه دارد و یا عامتر است و به فرهنگ جامعه مربوط است؟
به هر دو. به نظر من به هر دو. چون در اینجا حتی فقیرترین افراد در هر جا که باشند، با کوچکترین صدای موسیقی میرقصند. معلمها پا به پای بچهها در مدرسه با کوچکترین صدای موسیقی میرقصند.
به شمای معلم در کلاس برگردیم. سیستم ارزشیابی به چه صورتی است؟
همانطور که گفتم معلم خودش تصمیم میگیرد. معلمهای زبان و هنر و موسیقی و ورزش خودشان تصمیم میگیرند که آیا امتحان داشته باشند یا خیر. من از دانشآموزانم امتحان نمیگیرم. من اعتقاد دارم که نباید سیستم رقابتی بشود. این را روز اول هم در مدرسه بیان کردم و به مدیر و معاون مدرسه گفتم و آنها هم با روش من کاملا موافقت کردند. ولی مثلا معلم موسیقی مدرسه ما امتحان برگزار میکند. سیستم نمرهدهی هم توصیفی است.
در این میان رقابت میان دانشآموزان چطور ایجاد میشود؟
من در مورد درسهای دیگر نظر نمیدهم. اما من باید برای هر دانش آموز وقت لازم را بگذارم. مثلا برای کسی که سطحش پایینتر از بقیه هست، وقت بیشتری میگذارم. من خودم زمان دانشآموزی، معلم ریاضی و هنرم یک نفر بود. اگر ریاضی ۱۸ میگرفتم، همان معلم به طراحیام ۱۸ میداد. این غلط بود. ریاضی سر جای خودش است و هنر سر جای خودش. من فکر میکنم آن رقابتی که در ریاضی هست، در هنر معنا ندارد. مثلا شاید یکی بخواهد تایر ماشینش مربع باشد! یا یکی دوست دارد تایر ماشینش مثل همه ماشینهای دیگر دایره باشد! من نمیتوانم تعیین بکنم که آن بهتر است یا این. چون در ذهنش اینطور شکل گرفته. ولی آنچیزی که مسئله است، خلاقیتی است که دانش آموز دارد.
در کلاسهای دیگر چطور؟ ریاضی یا علوم؟
آنجا خیلی رقابت هست.
در خصوص خلاقیت فرمودید. این خلاقیت چطور ایجاد میشود؟ در مدرسه آموزش داده میشود یا خروجی فرهنگ جامعه است؟
به نظر من جامعه تاثیر چندانی ندارد. البته که آفریقاییها بهطور کل خلاق هستند. شما در خیابان میتوانید این را ببینید. با کمترین امکانات چیزهایی درست کردهاند. شاید ما چندین سال اخیر است که یاد گرفتهایم که با وسایل بازیافتی میتوان کار هنری درست کرد. ولی امکانات اینها همین چیزهای بازیافتی بوده و با همینها خلاقیت به خرج دادهاند. مثلا من میبینم که در خیابانها در محلههای خیلی فقیر یک بچه با پاکت شیر و چهار تا سنگ یا درب نوشابه و یک سیم، ماشین درست کرده است. از اینطور چیزها در خیابانها خیلی میبینید.
حقیقت این است که اخیرا بوتسوانا قدری پیشرفت کرده و نسبت به بقیه کشورهای آفریقایی سطح مالی نسبتا بالاتری دارند، ولی فکر میکنم هم جامعه و کمبود امکانات موجب ایجاد خلاقیت شده است و هم اینکه بچهها در اینجا از پیش دبستانی کلاس خلاقیت دارند و چیزهایی را آموزش میبینند. چیزی که مثلا خود من در ۲۵ سالگی آموختم، اینها از پیش دبستانی در مورد خلاقیت میآموزند.
در خصوص شرایط مالی مردم در بوتسوانا فرمودید. قدری هم در مورد شهریههای مدارس صحبت کنیم. چه تفاوتی میان مدارس دولتی و غیرانتفاعی یا خصوصی هست؟ سپاسگزار میشوم قدری توضیح دهید.
مدارس دولتی به طور کلی شهریه ندارند و رایگان هستند. تا کلاس هفتم هم آموزش در بوتسوانا اجباری است. اینجا دانشگاه و دبیرستان دولتی هم هست. از سال گذشته پیش دبستانی دولتی هم ایجاد شده است. همه دولتیها از پیشدبستانی تا دبستان و دبیرستان و دانشگاه رایگان هستند. ولی مدارس خصوصی خیلی گران هستند. تعدادشان هم خیلی زیاد است. مثلا در منطقهای که مدرسه ما قرار دارد، پنج مدرسه خصوصی هست. هزینهها هم البته مدرسه به مدرسه فرق میکند. مثلا مدرسه ما یک مدرسه معروف است و پنج شعبه دارد. به همین دلیل هزینه هر ترم تحصیلی از ۸۰۰، ۹۰۰ دلار شروع میشود به بالا.
همچنین تا جایی که من میدانم خود مدارس هستند که هزینهها را مشخص میکنند و ناظری بر این قیمتها وجود ندارد.
در چنین شرایطی طبقات ضعیف اقتصادی که درآمد آنچنانی ندارند، امکان دسترسی به مدرسهای چون مدرسه شما را نخواهند داشت.
کاملا درست است.
پس یک نابرابری اقتصادی و اجتماعی در دسترسی به آموزش وجود دارد.
بله وجود دارد. درست است که طبقه اقتصادی و اجتماعی بالا در مدرسه ما ثبتنام میکنند، ولی دانشآموزان بسیار زیادی هستند که هزینه مدرسه را به صورت قسطی پرداخت میکنند. یا ده سال پیش طرف فرزندش را به مدرسه میفرستاد و به جایش یک راس گاو یا گوسفند به جای شهریه میداد. الان البته اینطور نیست.
باز به مدرسه و کلاسها برگردیم. گفتید که دختر و پسر در سر کلاس با هم هستند. این اتفاق برای جامعه ایرانی در دهههای اخیر امری غریب است. میخواستم وضعیت این همکلاسی بودن جنسیتهای مختلف را در آنجا بدانم.
زمانی که من به اینجا آمدم، این مسئله برای خود من عجیب بود. من معلم مقطع ابتدایی هستم و میبینم که جنسیت معنایی ندارد. به جز کلاس چهارم و پنجم که بچهها در سنی هستند که مقوله جنسیت وسط میآید و خود بچهها با هم لجبازی میکنند. اما چیزی که برای من جذاب است این است که این ارتباط در کلاس میان دانشآموزان و میان معلم و دانشآموز بدون جنسیت است. یعنی من هیچ وقت در کلاسم نشنیدم که دختری بگویم که پسرها دارند اذیت میکنند. یا پسرها بگویند دخترها دارند اذیت میکنند. یا اینکه دختره یا پسره فلان کار را کرد. بچهها همدیگر را یا با اسم صدا میکنند و یا میگویند او! یعنی با اشاره. خودم من اوایل وقتی میخواستم بگویم ساکت باشید، میگفتم پسرها ساکت باشند. خب یعنی فقط پسرها دارند سروصدا میکنند! یا مثلا فقط به دخترها اشاره میکردم. بعد که مطالعه کردم متوجه شدم که این غلط است. با این رفتار من دارم جنسیت را برجسته میکنم.
اما بالاخره از سنی به بعد تفاوتهای جسمی دخترها و پسرها آشکار میشود. مسئلهای و مزاحمتی این وسط ایجاد نمیشود؟ بچهها چطور یاد میگیرند که بدون نگاه جنسیتی در کنار هم درس بخوانند؟
من خیلی از این مشکلات دیدهام. به همین دلیل برای کلاس ششم به بالا آموزش بهداشت جنسی برقرار میشود. کلاس آموزشی و ورکشاپ برایش دارند. قبلا از کلاس ششم به پایین اینگونه آموزشها نبوده و به تازگی دارند یکسری ورکشاپها میگذارند. در مسائل مرتبط با سنین پایین در این حوزه و در خصوص برخورد آموزشی ضعیف هستند.
من خودم چندین مورد دیدهام. مثلا بچهها با هم شوخی کردهاند که گزارش آن اتفاق را دادهام و گفتم که بهتر است ورکشاپی برگزار کنیم که برگزار شد و میکنند و این قضیه برایشان خیلی مهم است. پدر و مادر ها را هم میخواهند به آنها میگویند که چنین اتفاقی افتاده است.
ولی به طور کلی چیزی اینجا هست که برای خود من هم عجیب بود. مردم اینجا در حوزه پوشش خیلی راحت هستند. برای من ایرانی اینکه مثلا پدر و مادر دانشآموزان با این تیپ بیایند و در مکانی عمومی مثل مدرسه و خیابان ظاهر شوند، خیلی عجیب بود. میخواهم بگویم که این قضیه پوشش و اینها برایشان عادی است. یعنی پوششهای خیلی باز برایشان، چه بزرگترها و چه بچهها خیلی خیلی عادی است. مثلا چندی پیش روز بچههای آفریقا بود و ما در مدرسه جشن داشتیم. مجری یک دانشآموز کلاس هشتمی بود، با تیپ مهمانی و کوتاهترین لباس ممکن و باز و با پاشنه بلند. در صورتی که وقتی من ایران بودم و قرار بود مجری برنامهای باشم، باید حجابم کامل میبود. وگرنه ناظم مدرسه به من مرتبا تذکر میداد. وقتی هم که این دختر خانم مجری با این تیپ بر روی صحنه آمد، همه برایش کف زدند. میخواهم بگویم که این قضیه پوشش در این کشور مسئله حل شدهای است.
البته اینجا چون مدرسه خصوصی است، با کوچکترین مشکلی سعی میکنند راهحلی برایش پیدا کنند. مثلا وقتی من وارد کلاس شدم و دیدم دو تا از بچهها دارند هم را میبوسند، گزارش دادم که چنین اتفاقی افتاده و باید (با توجه به کوچک بودن بچهها) فکری برایشان کرد. از آن پس بود که در خصوص آموزش جنسی کلاسها و ورکشاپهایی برگزار شد.
آیا در مورد جامعهی رنگینکمانیها یا همان الجیبیتیها هم به بچهها آموزشی داده میشود؟
این مسئله برایشان تابو نیست. همجنسگرایی در این کشور جرم نیست. الجیبیتیهای بوتسوانا جامعه خودشان را دارند. در ایران این مسئله جرم است و امکان صحبت کردن در موردش نیست. ولی اینجا جرم نیست و آزاد است. البته حق ازدواج ندارند. بوتسوانا کشوری کوچک با جامعه الجیبیتی کوچکی است.
میخواهم بدانم که آیا در مدارس این مسئله و آشنایی با آن به دانشآموزان آموزش داده میشود؟
به آن شکل جدی خیر. ولی میدانم که در ورکشاپهایی که در مورد بهداشت جنسی است، در مورد این مسائل صحبت میشود. ولی به بچههای بالای ده سال نه کوچکتر.
در مورد دعا کردن بچهها در آغاز مراسمها صحبت کردید. جامعه بوتسوانا چقدر مذهبی است؟
خیلی مذهبی است. هفتاد درصد مردم بوتسوانا مسیحی کاتولیک هستند. مدرسه ما بینالمللی است و از همه ادیان در آن حضور دارند. به ما در مدرسه چطور دعا کردن را آموزش ندادهاند. من وقتی وارد این مدرسه در بوتسوانا شدم، گفتند که ایشان جدید هستند و دعای امروز را ایشان بخوانند. من نمیدانستم چه باید بگویم. فقط چند بیت شعر از سعدی خواندم که مسئله بگذرد. واقعا اصلا نمیدانستم که چه باید بگویم. ولی مردم خیلی مذهبی هستند.
این مذهبی بودن مردم چطور در مدرسه نمود داشته و مدیریت میشود؟ آیا آموزش دینی در مدرسه وجود دارد؟
پرسش خوبی است. من خودم برگههای دینیشان را برای دو ترم تحصیلی تصحیح کردهام. سوالات خیلی برایم جالب بود. از همه ادیان سوال پرسیده میشود. در ایران در مثلا درس دین و زندگی خیلی کوتاه در خصوص ادیان ابراهیمی صحبت میشود و بعد همهچیز در مورد اسلام بود. اینجا اینطور نیست. اینجا با اینکه اکثریت مسیحی هستند، ولی مسائل و تعالیم مسیحیت در کلیساست. مدرسه فرق میکند. در مدرسه میگویند که ما کلی دین در دنیا داریم. و آنها را توضیح میدهد. مثلا میگویند که مسلمانان، بهائیان، مسیحیان، پیروان کنفسیوس، هندوها، بوداییها، سیکها و بقیه ادیان هستند. در شهر ما هفت معبد هندیها است که شامل سیکها، هندوها و بوداییها میشود. همچنین دو معبد چینی هم هست. همچنین در مورد ادیان آفریقایی صحبت میشود. همه اینها را آموزش میدهد. مقطع به مقطع هم اینها را مفصلتر طرح میکنند. مثلا من خودم تا زمانی که یوگا نکرده بودم، نمیدانستم که این اُم که میگویند به چه معناست. بعد در سنین ۲۶ و ۲۷ سالگی که به سراع این قضیه رفتم فهمیدم که این به چه معناست. در صورتی که بچهها در مدرسه در اینجا این مسائل را با جزئیات میآموزند. جالب هم این است که دانستن در خصوص مذهب برایشان بسیار مهم است. نمرات درس دینیشان هم بالاست. این درس هم اختیاری است. یعنی اگر پدر و مادری بگوید که من دوست ندارم فرزندم سر کلاس دینی بنشیند، مدرسه این را قبول میکند و درس دینی را برای این دانشآموز حذف میکند. ولی اینطور بگویم که ۹۹ درصد سر کلاس درس دینی مینشینند.
آیا این تدریس دینی صرفا توصیفی و با هدف آموزش بیطرف ادیان است و یا نگاه تجویزی به نفع دینی خاص هم دارد؟
کاملا بیطرف است. دو معلم دینی که در مدرسه داریم که هر دو کشیش هستند. ولی با توجه به سوالاتی که من در برگههای امتحانی دیدم و همچنین با توجه به اینکه من کتابهای درسی بچهها از جمله درس دینیشان را میخوانم تا بتوانم به پرسشهای آنان پاسخ بدهم، میتوانم بگویم که اصلا سمتگیری در این آموزش به سوی دینی خاص نیست. سوالات امتحانی هم خیلی با جزئیات است و در آنها برخورد توصیفی با ادیان است.
برخورد خانوادهها با این آموزش دین به چه صورت است؟ با توجه به اینکه پدر و مادر دانشآموز خود تعلقی به دینی خاص دارند.
خانوادهها اصلا با این قضیه مشکلی ندارند. اما اگر مشکلی داشته باشند، همانطور که گفتم با توجه به اینکه این درس اختیاری است، میگوید که من نمیخواهم فرزندم در این کلاس باشد. اما در مورد خود مردم بوتسوانا میتوانم بگویم که راحت میشود با آنها بحث دینی کرد. خیلی هم احترام میگذارند. ولی راه خودشان را میروند. یعنی اینطور نیست که بگوید حالا که تو داری در مورد فلان دین با من صحبت میکنی، میخواهی مرا به آن سمت بکشانی. نه اصلا چنین دیدگاهی ندارند.
آیا امکان تبلیغ در مدرسه هست؟
بله. کاملا امکانش هست.
خب این امکان تبلیغ در مدرسه میان دانشآموزان درگیری ایجاد نمیکند؟
خیر. ما در مدرسه، خانهای به سبک سنتی بوتسوانایی داریم که با کاهگل و مانند اینها درست شده. یک نفر که اطلاعات دینیاش خیلی زیاد است و کشیش و مانند اینها هم نیست، در آنجا هست. در کل این اتاق سمبلهای ادیان مختلف وجود دارد. از صلیب تا اسم الله و همچنین خدایان هندی و مانند آنها. همچنین کتب مقدس مربوط به ادیان مختلف در اینجا هست. اگر کسی بخواهد بحث دینی بکند، از دانش آموز تا والدین آنها و دیگران میتوانند آنجا بروند و بحث دینی بکنند.
من اینجا چیزی که درگیری مذهبی باشد نه دیده و نه شنیدهام. چون مردم در اینجا با آغوش باز پذیرای ادیان مختلف هستند. در شهر ما سه مسجد وجود دارد که متعلق به هندیهای مسلمان است. ما اینجا معلم هندی داریم که مسلمان است. معلم مسلمان با حجاب داریم. دانشآموز مسلمان هم داریم.
دولت در اینجا به هر دینی اجازه تبلیغ میدهد. اصلا چیزی به نام جنگ بین ادیان در این کشور وجود ندارد.
این روش مواجه شدن با ادیان مختلف در مدارس دولتی هم به همین صورت است؟
بله در مدارس دولتی هم به همین صورت است. یک نکته جالب است. مثلا شما وارد این کشور شده و اقامت سه ساله یا ده ساله کاری گرفتهاید. وقتی میخواهید بروید پاسپورت بگیرید – این چیزی است که بارها و بارها شنیدهام – یکی از فعالیتهایی که برای آنها مهم است این است که شما چقدر دین و اعتقادتان برای جامعه مفید بوده است. مثلا چقدر به فقرای اینجا کمک کردهاید و یا به فقرای اینجا درس دادهاید. چقدر فعالیتی مفید به حال جامعه اینجا کردهاید. این مهم و تاثیرگذار است و یک پوئن مثبت است.
جایگاه معلم در جامعه بوتسوانا به چه صورت است؟
خیلی خوب است. هم حقوق خوبی دارد و هم دیدگاه آدمها نسبت به یک معلم به دید یک آدم خیلی باسواد است. یعنی این فرد رفته و حسابی درس خوانده و معلم شده. واقعا به معلمها احترام میگذارند. میشود با افتخار در اینجا بگویی که معلم هستی. من حقوق خواندهام و خانواده من دوست داشتند که وکیل بشوم. اما من تغییر مسیر دادم. اما در مقابل برخی از آشنایان وقتی میشنیدند که من اینجا معلم شدهام میگفتند که اگر بیشتر تلاش کنی، بیشتر موفق میشوی! یعنی جایگاهت پایین است و با لحنی که مثلا اگر معلم نمیشدی پس چه میشدی! ولی من احساس خوبی دارم از اینکه معلم هستم و هم اینکه این معلمی اعتباری به انسان میدهد. مثلا در ایران وقتی میخواهند کسی را صدا بزنند میگویند دکتر یا مهندس فلانی. اینجا معلمی در همین سطح است. مثلا وقتی کسی میخواهد مرا به دوستش معرفی کند، از عنوان معلم در ابتدای نامم استفاده میکند. اگر چنین کاری هم نکند ممکن این به طرف بر بخورد. در این حد در عرف و فرهنگ اینها معلم جایگاه دارد.
به لحاظ مالی و حقوق و مزایا چطور؟
مدارس دولتی حقوق بسیار بیشتری نسبت به مدارس خصوصی دارند. معلمها هم بر اساس سابقه و مدرک و آنچه تدریس میکنند حقوق میگیرند. ولی معلمان از میانگین جامعه بالاتر حقوق میگیرند و حقوق خوبی دارند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر